صدایت را کسی نمیشنود اینجا گوشها پنبه زاری از رذالت است، اینجا صدای بال زدن کبوتران را به سنگ میبندند، اینجا خواب ملائک را به رقص شیاطین تعبیر میکنند.
اینجا تمام پنجرهها را به دار میزنند، سنگسار میکنند، دستهای یاری ات را دستی نمیفشرد. چشمهای مشتاقت را کسی نمیبیند، کوره راههای مقابل، پاهای استقامت را آبله خواهند زد، اینجا خنجرهای زنگ زده با برق چشمان از حدقه مبهوت، تیز میشوند و در هر آستین، هزار خنجر برای رو در رویی با تو پنهان میشود. اینجا کبوتران نامه بر هم کذب بر پای خود میبندند، سنگ میپرانند و به پنجرههای بسته سر میکوبند.
اینجا قبلهای برای ایستادن نخواهی داشت.
کوفه، دهان حریص مرگ است که روبرویت خمیازه میکشد.
کوفه، ناهماهنگترین نبضِ شومِ تاریخ است.
هیچ دری باز نخواهد شد، این کوچههای بیرحم، ردّ گامهایت را خواهند بلعید صدایت را کسی نمیشنوند، حتّی اگر آن قدر بلند فریاد بزنی که تمام سلولهایت در هم بشکنند حتی اگر تمام کوههای جهان، پژواک صدایت شوند و تمام رودهای جهان، خروشِ بیسابقهات را موج بزنند.
حتّی روزنی به سویت باز نخواهد شد. اینجا کوفه است؛ شهر نامردی، شهر نامردمی، شهر سکوت و سیاهی؛ مردههای بیکفن از خواب هزار سالگیشان بر نخواهند خاست. اینجا در هر مسیر، تو را به جرم عشق سنگسار میکنند.
تصویر گنگ گامهایت آن قدر در سنگلاخ این کوچهها پر رنگتر خواهد شد که شهر را سراسر نفرین میکند. همچنان یاری میطلبی و همچنان کوفه صدایت را نمیشنود.
سال60 هجري قمري: ورود مسلم بن عقيل(ع) به كوفه.
پس از دعوت كوفيان از امام حسين(ع) و ارسال نامه هاي بي شمار براي وي و درخواست از آن حضرت جهت رفتن به كوفه و بر عهده گرفتن رهبري قيام بر ضد يزيد بن معاويه، آن حضرت، پسرعمويش مسلم بن عقيل(ع) را با نامه اي به سوي كوفيان اعزام كرد.
مسلم بن عقيل(ع) در پانزدهم ماه مبارك رمضان سال 60 قمري از مكه معظمه خارج گرديد و از آن جا به مدينه منوره رفت و پس از تجديد ديدار با خانواده خويش و زيارت قبر شريف پيامبر(ص) و وداع با آن مضجع مطهر، به سوي كوفه حركت كرد و در روز پنجم شوال همان سال وارد شهر عظيم كوفه گرديد(1) و در خانه مختار بن ابي عبيده ثقفي، كه از شيعيان مبارز و از مخالفان سرسخت بني اميه بود، سكونت گزيد. شيعيان مخلص و انقلابيون كوفه، كه از حضور مسلم بن عقيل(ع)، به عنوان نماينده و سفير امام حسين(ع) در اين شهر آگاه شدند، دسته دسته به سوي وي شتافته و به وي خير مقدم گفتند.
هنگامي كه گروهي از آنان در حضور مسلم(ع) اجتماع مي كردند، وي نامه امام حسين(ع) را براي آنان مي خواند و مردم به خوبي گوش فرا داده و از شوق ديدار قريب الوقوع آن حضرت، گريه مي كردند.
پس از آمادگي نسبي مردم، مسلم بن عقيل(ع) از آنان براي امام حسين(ع) بيعت گرفت و تعداد هيجده هزار تن از انقلابيون كوفه، در نخستين روزهاي ورود مسلم، با وي بيعت كردند. مسلم بن عقيل(ع)، نامه اي به محضر امام حسين(ع) نوشت و آن حضرت را از وضعيت كوفه و بيعت مردم با وي، با خبر گردانيد و از امام حسين(ع) درخواست نمود، كه به سوي كوفه حركت كند، تا شخصاً رهبري مردم را بر عهده گيرد.
از آن سو، هواداران بني اميه و طرفداران يزيد بن معاويه، همانند عبدالله بن مسلم حضرمي، عمارﺓ بن عقبه و عمر بن سعد، كه از صاحب نفوذان كوفه بودند، براي يزيد بن معاويه، نامه هايي به شام ارسال كرده و او را از وضعيت كوفه و بيعت شيعيان با مسلم بن عقيل(ع) آگاه نمودند و از وي درخواست كردند كه به جاي نعمان بن بشير، عامل وي در كوفه، كه با قيام مسلم بن عقيل(ع) برخورد جدي نمي كند، شخص ديگري بفرستد كه داراي عزمي قوي و اراده اي راسخ باشد و در برخورد با مخالفان حكومت، شدت و خشونت به خرج دهد.
يزيد بن معاويه، پس از مطالعه نامه هواداران خود در كوفه و مشورت با سرجون مسيحي، تصميم گرفت عبيدالله بن زياد، عامل خويش در بصره را با حفظ سمت، به حكومت كوفه نيز منصوب كند، تا با قساوت و شدتي كه در وي وجود دارد، قيام مسلم بن عقيل(ع) و شيعيان و محبان اهل البيت(ع) را در كوفه سركوب كند.(2)
1- وقايع الأيام (شيخ عباس قمي)، ص 69
2- الارشاد (شيخ مفيد)، ص 381