خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی(بخش اول)
مجموعه خاطرات جاسوس انگلیس – مستر همفر – در کشورهای اسلامی است. او با سالها تلاش و کوشش، ماموریت پنهانی خود را با موفقیت به انجام رسانید.
این ماموریت مربوط به زمانی است که قدرت و شوکت امپراطوری عثمانی رو به ضعف و سستی نهاده بود و دشمنان اسلام در پی آن بودند که با ویران کردن پایههای اعتقادی مسلمانان، ضربهای اساسی بر جوامع اسلامی وارد سازند. آنان میکوشیدند تا باورهایی که مسلمانان را بیدار و آگاه میساخت و میان آنها همدلی و اتحاد ایجاد میکرد و باورهایی که فرقههای گوناگون اسلامی بر آن پای میفشردند و سلامت فکری، روانی و اجتماعی آنان را تامین مینمود را از میان بردارند.
بخش اول
از گذشتههای دور حکومت بریتانیای کبیر مانند امروز در این اندیشه بود که امپراطوری بزرگ و گسترده خود را چگونه حفظ کند: امپراطوری که آفتاب هیچگاه در آن غروب نمیکرد. بریتانیا در مقایسه با مستعمرات خود همچون هند، چین و خاورمیانه، کشوری کوچک بود. اگر چه ما در بخشهای بزرگی از این کشورها حکومت دست نشانده نداشتیم و کار را خود مردم انجام میدادند، اما سیاستهای فعال و موفقیتآمیز ما در این کشورها به پیش میرفت، و ما به سوی حاکمیت کامل بر آنها گام برمیداشتیم.
بنابراین ما باید به دو نکته میاندیشیدیم:
۱- در مناطقی که بر آنها تسلط پیدا کردیم حاکمیت خود را حفظ کنیم.
۲- بخشهایی که هنوز زیر سلطه ما نیستند به مستعمرات خود بیفزاییم.
وزارت مستعمرات برای هر یک از این کشورها کمیسیون خاصی برگزید تا به بررسی این مسایل بپردازد. و من خوشبختانه از ابتدای ورود به این وزارت مورد اعتماد وزیر بودم; و کار در کمپانی هند شرقی به من سپرده شد. این کمپانی اگر چه هدف آشکارش بازرگانی بود در حقیقت راههای تسلط بر هند و به چنگآوردن سرزمینهای دور شبه قاره هند را جستجو میکرد.
کشور بریتانیا از هند به دلیل وجود قومیتهای مختلف، ادیان متفاوت، زبانهای گوناگون و منافع بسیار در صورت برخورد با آن موارد نگرانی نداشت. چنانکه چین نیز نمیتوانست نگران کننده باشد. زیرا ادیان بودا و کنفوسیوس که بیشتر مردم آن کشور پیرو آنها بودند انگیزه قیام را در آنان برنمیانگیخت. اینها دو دین مردهای هستند که به مسایل اجتماعی کاری ندارند و تنها به ابعاد درونی میپردازند و احتمال ضعیف داشت که احساسی ملی در میان مردم این دو منطقه پدید بیاید.
بنابراین بریتانیای کبیر از این دو منطقه نگرانی نداشت. ما از امکان به وجود آمدن تحولاتی در آینده نیز غافل نبودیم و برنامههای درازمدتی را برای گسترش تفرقه، نادانی، فقر، و گاه بیماری، در این کشورها برنامهریزی کردیم. پیدا کردن پوشش مناسب برای این اهداف نیز دشوار نبود، پوششهایی با ظاهر جذاب و خیرهکننده و باطنی استوار، که با تمایلات روحی مردم در این مناطق متناسب بود.
برای توصیف کار ما، میتوان از یک مثل قدیمی بودایی یاد کرد که میگوید: «اگر چه دارو تلخ است اما به گونهای رفتار کن که بیمار آن را با شیرینی میل کند.»
اما اوضاع کشورهای اسلامی ما را نگران میکرد. ما با این مرد بیمار(۱) قراردادهایی بسته بودیم که همه آن به نفع ما بود.
کارشناسان وزارت مستعمرات نیز بر این باور بودند که این مرد کمتر از یک قرن آینده نفسهای آخرش را خواهد کشید. ما همچنین قراردادهای پنهانی با دولت ایران بسته بودیم و نیز جاسوسها و مزدورانی در این دو کشور به کار گرفته بودیم. رشوه، فساد اداری و سرگرمی پادشاهان با زنان زیبا مانند موریانه در آنها نفوذ کرده بود ولی با این همه برنامهریزی به دلایل زیر ما به نتایج کار اطمینان نداشتیم:
۱- نیروی اسلام در جان فرزندانش.
یک فرد مسلمان در پیروی از اسلام استوار است. همچنان که اسلام در جان یک مسلمان، همانند مسیحیت در دل کشیشها و راهبان میباشد، که جان میدهند ولی دست از مسیحیت برنمیدارند، خطر وجود مسلمانان شیعه در ایران، از این هم بیشتر است زیرا آنان مسیحیان را کافر و نجس میدانند. مسیحی در نگاه یک شیعه همچون نجاستی است که یکی از دستان ما را آلوده کرده است و باید در پاک کردن آن بکوشیم. وقتی از یک نفر آنان پرسیدم چرا در مسیحیان اینگونه مینگرید، در پاسخ گفت: پیامبر اسلام انسان حکیمی بود و به این وسیله میخواست پیرامون کافران نوعی فشار اجتماعی ایجاد نماید تا آنان احساس تنگی و ترس کنند تا به سوی خدا و دین درست هدایت شوند چنانکه حکومتها هرگاه از کسی احساس خطر کنند او را در فشار قرار میدهند تا دوباره مطیع و فرمانبردار گردد منظور از نجاستی هم که گفته شد نه پلیدی ظاهری بلکه نجاست معنوی است و نه تنها مسیحیان که همه کافران را فرا میگیرد، حتی مجوسانی که ساکنان ایران باستان بودهاند.
به او گفتم: مسیحیان به خدا، نبوت و معاد باور دارند، چرا آنان را نجس میدانید؟ او گفت: به دو دلیل، نخست اینکه آنها پیامبری محمدصلی الله علیه وآله وسلم را انکار میکنند و این به معنای دروغگو خواندن پیامبر است، و ما در برابر آن میگوییم که شما مسیحیان نجس هستید زیرا بر مبنای عقل، هرکس آزار رساند، میتوان او را آزار داد.(۲)
دوم آنکه آنها به پیامبران الهی نسبتهای ناروا میدهند، مثلا میگویند مسیح شراب مینوشید و او نفرین شده بود چون به صلیب کشیده شد.
من برآشفته گفتم: مسیحیان اینگونه نمیگویند، او گفت: تو نمیدانی، در کتاب مقدس آنها چنین سخنانی است، من با آنکه میدانستم این مرد در مورد دوم دروغ میگوید سکوت کردم;(۳) البته او در مورد اول درست میگفت و من نمیخواستم که با او بحث کنم زیرا من در جامه مسلمانی بودم و میترسیدم که به من مشکوک شوند، از اینرو همواره از مسایل جنجالی دوری میجستم.
صفحات: 1· 2